زبانحال امام هادی علیهالسلام هنگام شهادت
آه در سینه ام از زهـر شراری برپاست آتشی بر جـگـر و رویِ لبـم واویلاست سوخـتـم سوخـتم آبی که نفس می سوزد حـجره ام از جگـر سوخته ام کرببلاست مــادرم آمـده بـالـیــن مـنِ چـشـم به راه تا بگویم غم خود را که دلم پُرغوغاست دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست مـثـل آن دخـتـرکی که نـفـسـش بنـد آمد راه می آمد و می دید سری بر نی هاست سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست |